اي برده امان از دل عشاق كجايي؟

اون قدر از بنی اسرائیل بد گفتیم ، یادمون رفت که اون ها هم با همه ی ایراد های بنی اسرائیلی شون یک بار درست و حسابی جمع شدند و اون قدر ناله زدند ، اون قدر زار زدند تا خدا آقاشون رو رسوند . ولی بد بختانه ما . . . 

                            برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید ،

                        زیرا آن فرج شما است.

 

روزگار غریبی است. نه امورمان به امر صاحب الامر است و نه زمانمان در خدمت صاحب الزمان.

اماممان در زندگیمان جایی ندارد؛ غائب است.

می خواهی چند دقیقه ای از غیبت یاد او، به در آیی و در حضور باشی؟

 دعای فرج بخوان. همه می خوانیم. خدارا چه دیدی؟ شاید این حضور دسته جمعی به ظهور انجامید.


 

چون صيد به دام توبه هر لحظه شكارم، اي طرفه نگارم
از دوري صياد دگر تاب نيارم، رفتست قرارم
در بند و گرفتار بر آن سلسله مويم، خلاص از تو نجويم
از ديده ره كوي تو با اشك بشويم، با حال نزارم
تا آن لب شيرين به سخن بازگشايي، خوش جلوه نمايي
اي برده امان از دل عشاق كجايي، تا سجده گزارم

 

یا هو . . .

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر . . .

این همه لاف زن و مدعی عصر ظهور

پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم؟

سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم !

اگر آمد، خبر رفتن ما را بدهید

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم . . .

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی           دل بی تو بجان آمد وقت است که بازآیی

کدام راه را بنگریم که نشانی از او نباشد و به کدام سو نظرکنیم که او را در آنجا نیابیم ؟

بار الها ! چه کنیم که نه طاقت دوری او را داریم و نه لیاقت درک حضورش را.

چگونه می توانیم شبها سر بر بستر گذاریم و پیشانی بر خاک نساییم ،

 ندبه ننمائیم و برای ظهورش دعا نکنیم؟

حال آنکه او در بیابانی پر غبار، دست به نیایش برمی دارد و برای ظهور خویش دعا می کند...

تصورمان بر اینست که منتظریم ، راستی آیا هیچ پرسیده ای که انتظار یعنی چه ؟

 آیا ما منتظران واقعی هستیم؟

انتظار، واژه ای است به بزرگی یک قاموس.

انتظار، یعنی رویش بالهای پروازبر تن کبوتران ناز.

انتظار، یعنی نگاه عمیق به ساحت خورشید فروزان.

انتظار، یعنی درآمیختن با ذات نور و درآویختن با هر شیطان کور.

انتظار، یعنی طلب مصرانه برای دیدار یار.

انتظار، یعنی خواست وضعیتی مطلوب در سراسر گیتی.

انتظار، یعنی مهیا گشتن برای پروازبه آسمان پاکی و فضایل.

انتظار، یعنی ستیز با تباهی ها و صلح با سپیدی ها.

انتظار، یعنی قرارگرفتن در سپاه حق و برائت از لشکر باطل.

انتظار، یعنی زنده ماندن تنها برای یاری کردن گل بی خزان و خورشید بی غروب امام موعود.

 

انتظار

قلب من كنار پنجره ی تنهايي ،
هنوز بي قرار توست ،
گرچه انتظار هيچ معجزه اي از لحظه ها نيست !
روزها مي آيند ، مي مانند ،
و مي روند و تو ديگر نمي آيي و
شايد براي من ،
بي تو ،
انتظار مفهومي تازه مي يابد !

وقتي من وشبهايم به اميد انتظار زنده مي مانيم !
و زنده بودن معنايي است ساده
كه من دشوارش كرده ام !!
و زند گاني شايد ،
مجموع اي است از تكرار ....انتظار .... انتظار........انتظار.....................

انتظار

 

 دیربازیست چشمانم را به کوچه دوخته ام تا تو بیایی

دیربازیست چشمانم را به کوچه دوخته ام تا تو بیایی. بیایی و من در برابر قدم های تو سر به قربانگاه عشق گذارم. بیایی تا همه گل های یاس مجروح برایت قصه انتظار را بگویند. و نرگس های عاشق دل بی سامانشان را در پیشگاه عظمت نگاهت به چشمه سار عشق بسپارند.مولایم کدامین صحرا بوسه بر قدم هایت می زند؟ کدامین خیمه منور است به نور پاکت؟ نازنینم ؛بهانه گیری دل کار را به جنون کشیده است! نمی آیی؟ نگاه ملتمس عاشقانت را پاسح نمی گویی؟ ای همه مرهم دل بیمارم دیگر نمی توانم پاسخی برای بهانه های دل بی قرارم بیاورم دیگر نمی توانم اشک را بی صدا بر گونه ها جاری کنم. می شنوی صدای ضجه های بی تابانه ام را؟ چه می گویم ؟! مگر می شود نشنوی! آه خدایا ... او می شنود و من نمی شنوم. صدای نجوایش را نمی شنوم . گریه هایش را نمی بینم و فکر می کنم فقط من بی تابم. او منتظر حقیقیست منتظر است تا بیاید و صدای علی گفتن فاطمه را بین در و دیوار از گوش زمان پاک کند . او  منتظر است تا بیاید و فریاد العطش حسین (ع)  را از نجوای نخلستان های کربلا بگیرد.......

معبودا چه بگویم از غم دلتنگی و شرم... دعا می کنم مولا بیاید و من هستیم را در راه تو و در رکاب مولا بدهم که از این باارزش تر هیچ ندارم... اللهم عجل لولیک الفرج

در انتظار بهار

و بهار می‌آيد؛
با همه زیبایی و طراوتش.

و بهار می‌آید؛
برای آنکه به خورشید بیاموزد، هنر تابیدن را.

و بهار می‌آید؛
برای رویاندن دانه‌های نهفته در دل سیاه و سرد خاک.

و بهار می‌آید؛
برای آنکه شکوفه‌های درختان و گلهایی را بشکفاند، برای ثمر بخشیدنشان در آینده‌ای نچندان دور.

و بهار می‌آید؛
برای جاری کردن چشمه‌سارهای زلال آب، از دل کوههای سخت و تپه های سنگی.

و بهار می‌آید؛
برای به هدیه آوردن رایحه‌های بهشتی.

و بهار می آید؛
برای آنکه در گوش پرستو، از دوری زمستان بگوید و زمزمه کند شروعی نو، برای ساختن لانه‌ای جدید.

و بهار می‌آید؛
برای شستن سیاهی‌های نشسته بر در ودیوار شهرمان.

و بهار می‌آید؛
برای طراوت و جان بخشیدن...

و تو ای بهار جانان بیا...
بیا برای آنکه زندگی و طراوت می‌بخشی به دلهای مرده‌مان.

و تو ای بهار جانان؛
بیا که خورشید تابنده‌ای بر ظلمت انسان.

و تو ای بهار جانان؛
بیا که برویانی بذر معرفت را در شوره‌زار دلمان.

و تو ای بهار جانان؛
بیا تا بشکفانی حقیقت آیین محمدی را برای آسمانی شدن.

و تو ای بهار جانان؛
بیا تا جاری کنی، چشمه زلال معرفت و درک بندگی معبود را در بیابان خشک جهل.

و تو ای بهار جانان؛
بیا تا همگی استشمام کنیم رایحه‌ سیبی را که سحرگاهان، زائران خاص اباعبدالله در بارگاه ملکوتیش استشمام می‌کنند.

و تو ای بهار جانان؛
بیا تا به ما بیاموزی، چگونه آباد کنیم ویرانه دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم و آخرتی که ره توشه‌ای برایش نیندوخته‌ایم.

و تو ای بهار جانان؛
بیا تا شستشو دهی زنگار و سیاهی‌های قلب و روحمان را.

و تو ای بهار جانان؛
بیا که منتظرانت تو را می‌جویند و در حسرت نگاهت می‌سوزند.

و تو ای بهار جانان، یوسف زهرا(س)، بیا که روز نوی ما، با قدوم تو آغاز می‌شود.

السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج).